˙·٠•●♥ دریـــــــــا ی عـشـــــق ♥●•٠·˙

گاهـــی انقـــدر دلـــم برایـــت تنـــگ می شـــود

کـــه فقــط دوســت دارم ببینمـــت

حتــی با دیگــری

بعضـی از نگــاه‌هـــا

 صـدای قشنگـی دارنــد

  تـــو کـه نیستـــی

شعــــرم یتیــــم استــــ و

مــــدام از پــــدرش می گویــــد

 

از دلتنگیتــــ کجا فـــرار کنـــم ؟

معمــــار هیجـــان

کجا بروم که صدای آمدنتـــ را بشنوم ؟

کجا بایستم که راه رفتنتـــ را ببینم ؟

کجا بخوابم که صدای نفس‌هاتـــ بیاید ؟

کجا بچرخم که در آغوش تـــو پیدا شوم ؟

کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی ؟

کجــــاییــــ ؟

کجایی که هیچ چیزی قشنگ‌تر از تماشای تو نیست ؟

کجا بمیـــــرم

که با بوسه‌های تــــو چشــــم باز کنم ؟

کجــــاییــــ ؟؟

 

 دلتنگ که می شوم …

تنها پناهگاهم عکس های توست …

چقدر خوب نگاهم می کنی …

در دلـــم

عطــر کســی مــی تپد

که گل های مــــرده را

زنــده مـــی کند

در هـــوای تـــو پـائیـــز

فصل متــــــروکی ست ...

نامه ای که نوشته ای

هرگز نگرانم نمی کند

گفته ای بعد از این دوستم نخواهی داشت

اما ، نامه ات چرا اینقدر طولانی است ؟

تمیز نوشته ای ، پشت و رو و دوازده برگ !

این خودش یک کتاب کوچک است

هیچ کس برای خداحافظی

نامه ای چنین مفصل نمی نویسد ...

میخواهم یادت را طلاق دهم

ولی چکار کنم که از عهده

مهریه سنگین خــاطراتتــــ بر نمی آیم

از حـــالی که دارم

خبـــر نگیـــر

درد زیـــادی دارد

عاشــق بـــــودن ...

لحظه هایی هست که

دلـــم برات تنگــــ میشه

من اســـم این لحظه ها رو گذاشتم

همـــــیشه

 دوستــــــ داشتنَت

گنـــــــــــاه باشد

یا اشتــــباه

گنـــــاه می کنم ، تـــــو را

حتــــــی به اشتبـــاه

گاهی خوابتـــــ را می بینم

بــــی صــــدا

بــــی تصویـــر

مثلِ ماهی در آب‌ های تاریکـــــ

که لبـــــ مــی زند و

معلــــوم نیست

حبابـــــ ها کلمه اند

یا بوسه‌ هایی از دلتنگــی ...

این گردنبند را تا آخـــر عمـــر

از گردنــــم بـــاز نمی کنم

وقتی موقع جدا شدن از آغوشتــــــ

به لباستـــــ گیر کرد و

گذاشتـــــ برای آخـــرین بار

خوب صورتتــــــ را ببینـــم

رویاهایی هست

که شاید هرگز تعبیر نشوند

اما همیشه شیرین اند

مثل رویای داشتن تـــــــو

نوشته شده در برچسب:دلنوشته,ساعت توسط ℳÅℛ₯ℛØℤℰℊÅℛ| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد